وحدت وجود از منظر قرآن و نهج البلاغه
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۱۲۶۰۳۴
به گزارش خبرنگار مهر، سید سلمان صفوی رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن در سخنانی به وحدت وجود از منظر قرآن و نهج البلاغه پرداخته است:
توحید الهی حقیقتی بدیهی و در عین حال بسیار غامض است. وحدت وجود یعنی یک «بود» است که آن خدای یگانه است «لا اله الا هو» (بقره، ۲۵۵. آل عمران، ۲) و کثرات «نمود» اسماً نکوی الهی هستند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
توحید در نزد عوام آن است که خداوند آفریدگار جهان است اما در بین اهل علم، پیرامون مسأله توحید، غوغایی است و حداقل سه نگاه راجع به این مسأله وجود دارد: نگاه کلامی، نگاه فلسفی و نگاه عرفانی.
در اینجا سعی میکنم که مسأله توحید را از دیدگاه وحدت وجودی بر اساس نهج البلاغه مولی الموحدین علی علیه السلام و قرآن کریم به صورت مجمل مطرح کنم تا تصویری کلی از این موضوع به دست آید. این موضوع به صورت مفصلتر در کتابهای توحید در قرآن، تفسیر ساختاری سوره حمد و مهر تابان توسط اینجانب بررسی شده است. [۱]
مطلب را با بیان بخشی از نهجالبلاغه آغاز میکنیم تا از اقیانوس عظیم دانش الهی مولی الموحدین بهرهای ببریم.
خطبه اول نهجالبلاغه راجع به توحید میباشد که فرازهای متعددی دارد و در اینجا با یکی دو قسمت از فراز دوم آن به ادامه بحث میپردازیم:
أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ؛ میفرماید که اساس دین شناخت خداوند است و کمال شناخت او تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او آن است که او را یگانه و یکتا بدانیم.
مساله مهمی که در این قسمت وجود دارد این است که مولا میفرمایند اساس دین مساله توحید است (أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ) اساس دین شناخت خدا هست.
مولا میفرمایند اساس دین مسأله توحید است و ولایت مولی الموحدین و پیامبری حضرت محمد مصطفی نیز ذیل مسأله توحید است. تمام افتخار پیامبر و مولی الموحدین آن است که عبدالله یعنی بنده خدا هستند. بنابر قول حضرت علی (ع) اساس دین مسأله توحید است و ما نمیتوانیم بدون شناخت درست توحید، یک معرفت علمی نسبت به دین پیدا کنیم. کمال معرفت توحید نیز آن است که وجود او را تصدیق کنیم. تصدیق اصطلاحی است که در منطق و فلسفه به معنای ایجاد نسبت حکمیه بین چند تصور مطرح است. به این معنی که ما باید تصوراتی داشته باشیم و یک نسبت حکمیه بین آنها برقرار کنیم.
بنابراین باید ببینیم چه تصویری از خدا هست. این تصدیق مراتب عقلی و قلبی دارد؛ همینطور علاوه بر آنها در هرکدام از این دو حوزه مراتب مختلفی نیز دارا میباشد که حضرت در خطبههای خود بیان کردهاند. کمال این تصدیق به مساله خدا، مساله وحدت الهی و مساله توحید است؛ توحید یعنی وحدت حضرت حق.
نسبت حضرت حق با این جهان ممکنات چیست؟
همیشه مساله از اینجا شروع میشود که آیا خدا بالا ایستاده و این مخلوقات رو آفریده و همه چیز پایان یافته است؟
آیا خدا با ماست؟ آیا خدا ما هستیم؟ خدا با ما نیست؟ خدا با ما هست؟
حضرت علی (ع) میفرماید: مَعَ کُلِ شَیءٍ لا مُقارِنَ وَ غَیرُ کُلِ شَیء الا به مُزایِلَه
با هر چیزی خدا هست ولی نه به گونهای که همنشین و نزدیک او باشد و غیر از هر چیزی است ولی نه بدان سان که از او دور باشد.
این بخش درواقع بخش طلایی این خطبه است که رابطه خدا با عالم ممکنات را بیان میکند.
وحدت وجود یعنی یک «بود» است که آن خداست «لا اله الا ه و»(۲۵۵ بقره، ۲ آل عمران)، «لااله الا الله» (صافات، ۳۵، محمد، ۱۹)، «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» (بقره، ۱۵۶)، «هوالاول والأخر والظاهر والباطن» (حدید ،۳)،
«اَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله» (بقره، ۱۱۵)
«وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» (حدید، ۴)
«اَنَّ اللهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وقَلبِه» (انفال، ۲۴)
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿نور ،۳۵﴾ خداوند نور آسمانها و زمین است، مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته میشود که از درخت پر برکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی (آنچنان روغنش صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نوری است بر فراز نور، و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت میکند، و خدا برای مردم مثلها میزند و خداوند به هر چیزی داناست. (۳۵)
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿الحشر ،۲۲﴾ اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست داننده غیب و آشکار است اوست رحمتگر مهربان (۲۲) هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۲۳﴾ اوست خدایی که جز او معبودی نیست همان فرمانروای پاک سلامت [بخش و] مؤمن [به حقیقت حقه خود که] نگهبان عزیز جبار [و] متکبر [است] پاک است خدا از آنچه [با او] شریک میگردانند (۲۳) هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿الحشر ،۲۴﴾ اوست خدای خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نامها [و صفات] از آن اوست آنچه در آسمانها و زمین است [جمله] تسبیح او میگویند و او عزیز حکیم است (۲۴) و «سوره توحید»، و کثرات، نه توهم اند و نه وجود اند بلکه تجلی اند، تجلی اسماً بینهایت الهی.
منتهی این تجلی اسمائی نیز به صورت نظام طولی است، یعنی خدا در ذات خودش استوار و قائم است و از ذات او اولین اسم تجلی پیدا میکند. از مقام غیب الغیوب، مقام هو، به صورت نام الله و از الله، رحمن و رحیم و بقی اسماً و سپس از طریق این اسماً مابقی کثرات تجلی پیدا میکند. بنابراین عالم ممکنات نمود هستند نه بود اما وهم محض نیز نیستند بلکه تجلی هستند. تجلی اسماءی زیبای خدا «اسمالله الحسنی».
طبق نگاه وحدت وجودی به مساله توحید و بر اساس قرآن؛ یک «بود» است و مابقی «نمود» است. یعنی ما یک وجود اصیل قائم بالذات و غنی بالذات داریم و تمام عالم ممکنات نمود و تجلی آن وجود هستند. در قرآن آیات متعددی به این مساله اشاره دارد که حکماً و عرفا نیز از دیرباز به آنها استناد کردهاند. اولین این آیات بسم الله الرحمن الرحیم است؛ همه جهان و همه وجود ما تحت لاهوت و مقام غیب الغیوب با الله شروع میشود. بسم الله الرحمن الرحیم همه وجود مُهر مِهر خدا بر آنها زده شده است که در این مورد در کتاب مهرتابان بسم الله الرحمن الرحیم توضیح دادهام و در صورت نیاز میتوان به آن مراجعه کرد. آیهای که بعد از بسم الله الرحمن الرحیم آیه مهمی است و بدان استناد میشود آیه لا اله لا هو است. در قرآن دو «لا اله الا» داریم یکی از آنها «لااله الا الله» است و دیگری «لااله الا هو».
لااله الا الله در سوره صافات آیه ۳۵ و سوره محمد آیه ۱۹ دو بار در قرآن آمده است؛ اما لا اله الا هو به کرات در قرآن آمده است و بخش اول سید آیات قرآن آیهالکرسی نیز همین آیه است.
مرحوم آسید علی قاضی در تفسیر قرآن خود که بنده این کتاب را دیدهام همه لا اله الا هو ها را با خط قرمز نوشته و زیر آنها خط کشیده است.
گفتهاند «تهلیل» برای شهادت است و هر کس «لا اله الا الله» بگوید مسلمان میشود و برای شروع مسلمانی همین کفایت میکند. درواقع این ناظر به یک فهم ابتدایی نسبت به مساله است اما فهم عمیقتر توحید ناظر به آیه «لا اله الا هو» است که اول آیهالکرسی هست و بعد از آن آیه دوم سوره آلعمران «الله لا اله الا هو الحی القیوم»، «لا اله الا هو» که در میان آیه آمده یعنی هیچ چیزی نیست الا آن ذات ناشناخته «هو». تفسیر قرآن کار سادهای نیست. مفسر قرآن باید علاوه بر دانستن علوم قرآنی، تهذیب نفس کرده باشد تا بتواند باطن قرآن را بفهمد و فقط به ظاهر آن تکیه نکند. هو ضمیری مثل باقی ضمایر عادی نیست، «هو» در «لا اله الا هو» اشاره به خدا دارد؛ مثل «قل هوالله احد» که اشاره به آن ذات متعالی و ناشناخته حضرت حق است و قابل وصف نیست. همینطور نشانه اشاره به آن مقام است. حضرت حق مراتبی دارد و آن مرتبه غیب الغیوب است. هو اشاره به مرتبه غیب الغیوب است و مرتبه نازلتر آن الله است، مرتبه پایینتر رحمان، مرتبه بعد از آن رحیم و مرتبه بعدی رب است. اینها مراتب مختلف اسماً بر اساس نظریه تجلای اسمائی هستند. اسماً از دل همان ذات برآورده و استخراج میشوند و از آن مقام غیب الغیوب طلوع و ظهور میکنند.
«لا اله الا هو» یعنی هیچ چیزی جز خدا وجود ندارد، او جل و جلاله واجبالوجود و غنی بالذات است. حال سوال است که مابقی جهان یعنی این عالم ممکنات و این کثرات، تمام چیزهایی که میبینیم اعم از بنده، شما، درخت، جنگل، بیابان، بالا، پایین، آسمان و زمین چه هستند؟ این کثرات بر اساس نظریه وحدت وجود توحیدی که «وحدت اطلاقی وجود» گفته میشود، تجلی اسماً نکوی حضرت حق هستند؛ ولی «بود» نیستند. اینطور نیست که آنها هم مثل خدا یک «بود» باشند. خداوند غنی بالذات است و آنها ذاتاً فقیر بالذات هستند. همه وجود و ایجاد و حیات و استمرارشان وابسته به همان غنی بالذات است. این کثرات فی الاصاله و فی الذات دارای هیچ شأن وجودی الا جنبه تجلی نیستند. مولانا میفرماید از خیال جنگشان و صلحشان؛ برای خود خیالی تراشیدهایم و بر اساس آن با یکدیگر جنگ داریم.
توالی نظریه وحدت وجود در فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق، رفتار اجتماعی و رفتار فردی بسیار است. اگر درک کنیم که فقط یک بود است و مابقی نمود و ما مثل حبابهای دریا هستیم و اگر انسان وحدت وجود را بفهمد این همه تکبر، غرور، خودیت و انانیت از بین میرود. بعد از آیه «لا اله الا الله» و «لا اله الا هو» تعداد دیگری از آیات در قرآن هست که معروف به آیات حکمی و بسیار متعالی قرآنی در باب توحید هستند که شامل ۶ آیه اول سوره حدید، ۳ آیه آخر سوره حشر، آیهالکرسی، سوره توحید و آیه ۳۵ سوره نور میباشد. (الله نور السماوات).
تا اینجا گفته شد که لا اله الا هو فقط یک وجود و ذات ناشناخته است. در سوره حدید خداوند میفرماید «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (۱) همه جهان پیوسته در حال قدوسٌ قدوسٌ و حرکت به سوی او هستند و غرق در جمال و عشق با او هستند هر آنچه در زمین و آسمانهاست و اوست که عزیز است و حکیم، سپس میفرماید که «وَ هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» خدا آغاز و پایان جهان و ظاهر و باطن جهان است. جهان با خدا شروع میشود و با خدا هم پایان مییابد. «انا لله و انا الیه راجعون» همه جهان ماهیتی ازویی و بسوی اویی دارد. هیچ چیز قائم به خود نیست، همه چیز وابسته به اوست.
«انا لله»؛ همه ما انحصاراً از آن خدا و تجلی اسماءی او بر اساس یک نظام طولی هستیم. همه این وجود با همه مراتب خود و همه جهانها به سوی او بازمیگردد. در یک نظام طولی عوالم این گونه بیان میشود: عالم لاهوت، جبروت، ملکوت و ناسوت. عالم لاهوت خود به تنهایی بالاتر از همه این عوالم است، پایینترین عالم نیز عالم ناسوت است که همین کره زمین است. کره زمین قسمی از منظومه شمسی است، منظومه شمسی عضوی و یکی از میلیونها منظومه کهکشان راه شیری، کهکشان راه شیری هم یکی از میلیونها کهکشانی است که در جهان وجود دارد. حال این عالم ناسوت با این همه بزرگی که عرض شد کوچیک ترین عالم از این عوالم چهارگانه است. بعد از آن عالم ملکوت، بعد از آن عالم جبروت، عالم بالاتر نیز عالم لاهوت است.
خدا اول و آخر این جهان و از بالا به پایین است. جهانهای دیگر در عرض خدا نیستند بلکه در طول خدا هستند و بر اساس یک سلسله نظام طولی تجلی پیدا کردهاند. اینجاست که حضرت علی (ع) میفرماید من نقطه زیر باء بسم الله هستم. خدا تنها وجود است، وجود واقعی فقط خداست و تجلی اول آن نور علی و محمد است. طبق احادیث علی و محمد از نور واحد هستند و در نظریه وحدت وجودی جایگاه هستیشناسی بسیار برجستهای پیدا میکنند.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ» خدا اول و آخر جهان است؛ از این مهمتر «وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» خدا هم ظاهر جهان است هم باطن جهان؛ یعنی تمام این جهان و تمام این موجودات مظاهر حضرت حق هستند. اینجاست که آن مطلبی که حضرت علی فرمود الا به مُزایِلَه معنی پیدا میکند و خیلی مهم میشود. بحث مهمی که اینجا مطرح میشود رابطه حدوث و قدم است که رابطه جهان ممکنات با قدم که واجبالوجود حضرت حق (الله حقٌ) است چطور است؟
دعوای قهرمانان اندیشه اسلامی همین جا رخ داده است که منازعه مفصل و شدیدی است. بحث مفصلی راجع به این مساله وجود دارد اما از منظر قرآنی مسأله روشن است. مساله این است که (اللهُ غنی) خدا غنی است و ما همه فقیر هستیم. یک نسبت فقری و یک رابطه فقری بین عالم ممکنات و غنی بالذات وجود دارد. همه این مظاهر کثرات هستند، ظاهر خدا و تجلی اسماً خدا هستند اما خدا نیستند. خدا با آنهاست و در عین حال مستقل از آنهاست مثل نسبت حباب و دریا؛ حباب دریا نیست ولی از دریاست.
خدا هم ظاهر جهان است و هم باطن جهان و هم حقیقت اصلی همه این موجودات. آیه «الله حقٌ» و یا «هوالحق» این خدا حق است یکی از ذکرهای مهم است. تنها حقیقت در جهان و تنها حق، وجود مبارک و متعالی حضرت الله صمد است. در آیه ۴ سوره حدید میفرماید: وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ و خدا با شماست هر کجا که میخواهید باشید. تصور عوام این است که خدا در آسمان است، خدا در آسمانها نیست بلکه در همه جا هست. به صحرا بنگرم صحرا تو بینم / به دریا بنگرم دریا تو بینم؛ باباطاهر بیان میکند به در و دشت و کوه و دریا هر کجا نگاه کنیم خدا را میبینیم. این نگاه همان وحدت وجودی است، نگاهی که براساس نظریه خلقت است. نگاه و نظریه نظم برهان ضعیفی هستند، شهید مطهری میفرماید از برهان نظم همه ابعاد توحید درک نمیشود، یا نظریه نیوتن میشود مهندس جهان، یا کانت میگوید خدا یک ضرورت اخلاقی است که از این، آن خدای قرآنی فهمیده نمیشود. خدا همه چیز جهان است نه اینکه یک بخشی از جهان باشد.
وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ خدا با ماست هر کجا که میخواهیم باشیم و به هر کجا که نگاه کنیم ما وجه الهی را میبینیم. و اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (آیه ۳۵ سوره نور) تمام روشنیبخش جهان نورالانوار است، الله است که نور است، نورالانوار است و او منشأ همه انوار دیگر است. او منشأ انوار انبیا و اولیا و بعد مراتب دیگر وجود است. همه این انوار به همان نورالانوار بازمیگردند، او خودش به تنهایی و بالذات روشن است و در عین حال روشنیبخش به غیر است. در آیه ۲۲ سوره حشر آمده هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿۲۲﴾ خدا آن خدایی است که هیچ بجز او وجود ندارد و او عالم به عالم غیب و شهادت (یعنی همین عالم شهادت، عالم ناسوت) و عالم غیب (عالم ملکوت و جبروت) است و او خدایی است که رحمان و رحیم است، خدایی است که مهر گستردهاش بر همه جهان پهن است و رحمت ویژهای به مؤمنین دارد. حال برخی گفتهاند که یعنی مهر یعنی مهر خدا بر همه جهان حک شده است.
مهمترین سورهای که شجرهنامه خدا و آخرین مرتبه وحدت وجود توحید را بیان میکند سوره توحید است که هر روز در نمازهایمان میخوانیم. این سوره بر اساس حدیث، شجرهنامه و نسبنامه خداست. بنا بر حدیث یهودیان یا مسیحیان از پیامبر در مورد شجرهنامه خدا پرسیدند و این سوره نازل شد: قل هو الله احد بگو او ذات ناشناختهای است، که خدای یگانه است. الله اسم جامع الهی است؛ بقیه اسماً اسم جامع نیستند. اسم رحمان اسم اَمام است. اسم اعظم هم قصه دیگری دارد. بقیه اسماءالحسنی از اسم جامع الله گرفته شدهاند.
قل هو الله احد بگو آن ذات ناشناخته و بسیار متعالی که فراتر از ذهن همه ماست و کنه ذات او برای ما قابل فهم نیست، او آن خدای یگانهای است که احد است. در عرفان یک مقام احدیت قائلند و یک مقام واحدیت؛ مقام احدیت مقامی است که برای ما قابل دسترسی نیست. این خدای یگانه است نه به این معنا که خدا یکی است و دو تا نیست. توحید، وحدت عددی نیست؛ توحید، وحدت شخصی وجود است. فقط یک شخص در جهان وجود دارد که واحد است، تمام اسماً و صفاتش با هم متحد هستند و همه یک هویت واحد را تشکیل میدهند. حال بحث ظریفی پیش میآید که آیا ما با تعدد قدما روبرو هستیم؟ حتی اگر تعدد قدما را بپذیریم، مساله چندان مهمی نیست! مساله مهم نسبت آنها با اصل وجود است. همه اسماً الهی از ذات گرفته شده است و همه دارای وحدت با یکدیگر هستند. قل هوالله احد آن خدای یگانه و ذات ناشناختهای است که الله الصمد. همه فلسفه و حکمت متعالیه ملاصدرا از الله الصمد گرفته شده است. الله الصمد خدایی است که تو پُر وغنی بالذات است، بسیط محض و کاملاً قائم بر خود است، بر همه چیز احاطه دارد و هیچ روزنهای ندارد که چیزی در آن نفوذ کند. الله الصمد یعنی یک وجود مستقل قائم به ذات غنی ثروتمند جامع کامل متعالی است.
«لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد»: اینجا میگوید اصلاً بقیه این مراتب قابل مقایسه با خدا نیستند. لیس کمثله شیء در هیچ چیزی اصلاً امکان مقایسه و تشابه وجود ندارد؛ بنابراین اگر گفته میشود وحدت وجود نعوذ بالله به معنی وحدت موجود نیست، وحدت وجود با وحدت موجود متفاوت است.
جمع بندی:
در جمعبندی بحث باید گفت که بر اساس خطبه اول نهجالبلاغه اساس دین، مسأله معرفت خداست و کمال معرفت، تصدیق به یگانگی خداست. کمال تصدیق نیز تصدیق به وحدت وجود الهی است. خدا همه چیز است اما نه این که شبیه همه چیز باشد. همه جهان، از مظاهر حضرت حق و خدا اول و آخر جهان است.
بنابراین یک بود است و مابقی نمود و مولی الموحدین علی (ع) و پیغمبر اولین تجلی وجودی و اولین نوری هستند که از حق جل و جلاله صادر شده است.
«در بین نظرها در مورد وحدت و کثرت وجود نظریه «وحدت شخصی وجود» با ظواهر شرعی سازگارتر است، زیرا ظواهر قرآن کریم بر آیت و نشانه بودن تمام آنچه غیر خداوند است دلالت میکند:
«وفِی الاَرضِ ءایت لِلموقِنین وفی اَنفُسِکُم» (ذاریات، ۲۰-۲۱)
«وجَعَلنَا الَّیلَ والنَّهارَ ءایَتَینِ فَمَحَونا ءایَةَ الَّیل» (اسرا، ۱۲)
«و فی خَلقِکُم وما یَبُثُّ مِن دابَّةٍ ءایت لِقَومٍ یوقِنون» (جاثیه ،۴)
«ومِن ءایتِهِ الَّیلُ والنَّهارُ والشَّمسُ والقَمَر».(فصلت، ۳۷)
هرچه غیر خداوند است و عنوان «شیء» بر آن اطلاق میشود، مانند هرچه در آسمان و زمین است و خود آسمان و زمین و شب و روز و هر آنچه در آنهاست، آیات خداوند سبحان هستند و آیت بودن وصف و عرض مفارق آنها نیست، حتی نظیر زوجیت برای عدد چهار یعنی وصف لازم نیز نیست، زیرا وصف لازم متأخر از مرتبه ذات ملزوم بوده و در مرتبه ذات نیست. آیت خدا بودن عین گوهر و ذات اشیاست و اشیا به تمام ذات خود آیت حق هستند. وقتی که ماسوای خداوند در ذات و وصف خود نشانه او باشند، در ذات خود هیچ چیزی نخواهند داشت، زیرا اگر در ذات خود چیزی داشته باشند، از همان جهتْ آیت و نشانه خداوند نخواهند بود؛ و اگر غیر خدا عین آیت برای اوست، حقیقت آن جز «نمود» نخواهد بود و از «بود» سهمی برای آن نمیماند، زیرا اگر برای آن سهمی از بود باشد، از همان جهت آیت غیر خود نخواهد بود. آیت بودن اشیا نسبت به خداوند نظیر آیات اعتباری نیست که در ظرف اعتبار باشد، بلکه تکوینی است و تکوینی بودن آن هم صبغه مقطعی و محدود ندارد تا آنکه در برخی از اوضاع آیت خداوند باشند و در برخی آیت او نباشند، بلکه هیچ شأنی از شئون ماسوای خدا نیست مگر آنکه آیت خداوند سبحان است.» [۲]
پی نوشت:[۱] کتاب «تحریر تمهید القواعد» آیت الله جوادی آملی، در سه جلد، کتابی مفید برای درک مفصل این امر مهم است.
[۲] بن: آیت الله جوادی آملی، تحریر تمهید القواعد، جلد ۳ صفحه ۳۷۷ تا ۴۱۵.
کد خبر 4934232منبع: مهر
کلیدواژه: عرفان اسلامی ویروس کرونا ماه رمضان ۹۹ روز قدس معرفی کتاب کنفرانس بین المللی فلسطین قرآن برنامه تلویزیونی سوره معرفی نشریات روز جهانی قدس عید سعید فطر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی فلسفه بسم الله الرحمن الرحیم مولی الموحدین اله الا الله نهج البلاغه لا اله الا ه مسأله توحید وحدت وجودی الله الصمد وحدت وجود لااله الا تجلی اسما بعد از آن بر اساس ال أ ر ض خدا با ما همه جهان هیچ چیزی اساس دین حضرت علی الله احد خدا نیست ذات خود همه چیز آن خدای خدا هست حضرت حق هیچ چیز م او ات آن خدا خدا هم وجود م
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۱۲۶۰۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جغرافیای اصفهان از منظر علم فلسفه جایگاه بینظیری دارد
ایسنا/اصفهان عضو هیئتعلمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان با بیان اینکه پایههای قوی و ریشهدار تفکر فلسفی، پیش از دوران صفویه و از مکتبی است که باید آن را «مکتب فلسفی متقدمین اصفهان» نامید، گفت: در مکتب فلسفی اصفهان، فقه و فلسفه و حکمت یکجا جمع شد و میتوان به آن عنوان رویکرد فلسفیِ جامع داد.فیلسوفان ما همواره آرزو داشتند تا دین و فلسفه را یکی بدانند که در همین اصفهان و با اندیشههای میرداماد محقق شد.
علی کرباسیزاده اصفهانی، در ابتدای نشست علمی «مکتب فلسفی اصفهان» که امروز شنبه (۹ اردیبهشتماه)، و به مناسبت نکوداشت هفته فرهنگی اصفهان در محل دفتر تبلیغات اسلامی استان اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: مکتب فلسفی اصفهان اصطلاحی است که جای خالی آن دیده میشد و خوشبختانه امروزه جایگاه خود را یافته است. وقتی در یک دیاری تعدادی فیلسوف در حد میرداماد و میرفندرسکی ظهور میکنند و باعث رونق علم در مدارس و حتی خیابانها و در واقع بین مردم میشوند، از رشد و توسعه بسیار و در خور تأمل فلسفه در اصفهان حکایت دارد که ما از آن با عنوان مکتب فلسفی اصفهان یاد میکنیم.
عضو هیئتعلمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان ادامه داد: نمیتوان انکار کرد که جریانی قوی در دوران صفویه شکل گرفت. با اینحال نباید ظهور و ریشه مکتب فلسفی اصفهان را به این دوران نسبت داد. از مدتها پیشتر و از قرون سوم و چهارم فلسفه در اصفهان پا گرفت.
این مدرس فلسفه شهرمان افزود: خیلیها نمیدانند که ابنسینا در اصفهانِ ما زیسته و چه فعالیت گستردهای در فلسفه داشته است. یکی از پایههای فلسفی شهر را همین ابنسینای مشائی شکل داد. گروههای فکری بسیار دیگری نیز مانند اسماعیلیان قبل از صفویه در این شهر بودند.
این فلسفهدان تأکید کرد: ما پیش از صفویه ابنمسکویه را داشتیم که فیلسوفی بینظیر بود و شخصیتی جهانی دارد. ابنمسکویه در اصفهان زیست و تعالی یافت و درگذشت. اما متأسفانه امروزه مقبره او مهجور است و شهرداری اصفهان به آن توجه جدی نمیکند.
کرباسیزاده با اشاره به این نکته که ما در تاریخ اصفهان میتوانیم از اصطلاحی به نام «مکتب فلسفی متقدم» استفاده کنیم، تصریح کرد: پایههای قوی و ریشهدار تفکر فلسفی را از پیش از دوران صفویه و با عنایت به شخصیتهایی که اشاره کردم و البته باز هم میتوان نام برد، مکتبی است که باید آن را «مکتب فلسفی متقدمین اصفهان» نامید. اگر فلسفه ابنسینا را که در اصفهان تعالی یافت و بر روی فلسفه کار کرد، از اسلام حذف کنیم دیگر فلسفه ما حرفی برای گفتن ندارد و تهی میشود. ابنسینا مؤسس مکتب فلسفی متقدم ما است.
این پژوهشگر در ادامه و با نظر به همان فیلسوفان قبل از صفویه بیان کرد: حتی خیام که از نیشابور به اصفهان آمد و مدتها در این شهر زیست، فقط شاعر و منجم نبود، بلکه فیلسوفی بینظیر هم محسوب میشد. اندیشههای فلسفی او در همین اصفهان و مکتب فلسفی متقدم بالیده شد.
برآمدن فلسفه اصفهان از متون روایی
این پژوهنده فلسفه سپس یادآور شد: ریشههای اصفهان در علوم عقلی چنان است که کسانی همچون شیخ محمود اصفهانی صاحب «شرح قدیم» را داریم. خاندان ابنترکه نیز از خانوادههای مهم فلسفهدان در اصفهان بودند. حتی فلاسفهای هستند که دورههای کاملی از فلسفه را نوشتهاند و ما در تحقیقات نو به شناساییشان در شهر اصفهان موفق شدهایم.
وی گفت: کمرهای اصفهانی نیز از فیلسوفان بزرگ است که اصطلاح «حکمت متعالیه» را حتی قبل از میرداماد به کار گرفت. با این پیشنه قوی جالب است که مکتب فلسفی اصفهان در اصفهان شکل گرفت و مذهب اهل سنت در آن ریشهدار بود. خاک و جغرافیای اصفهان از منظر علم فلسفه نکتهها و جایگاهی بینظیر دارد. حتی دوران ساسانیان و بیش از ۲۰۰۰ سال پیش نیز اسنادی در خصوص فلسفه در این شهر یافت شده است. اصفهان دیاری بینظیر در فلسفه است که بیشتر تاریخش را هم غیراصفهانیها نوشته و تأیید کردهاند.
این پژوهشگر و محقق تاریخ مکتب فلسفی اصفهان در ادامه، حوزههای علمیه اصفهان و دیگر نقاط جهان اسلام را مقایسه و توصیف کرد: برترین دیدگاههای فلسفی و قویترین فلاسفه جهان اسلام در اصفهان ظهور و رشد کردند. علوم عقلی و نقلی در اصفهان مسالمتآمیز پیش رفتند و کاملکننده یکدیگر هستند.
او به کاربرد مکتب درباره فلسفه اصفهان هم نگاه کرد و توضیح داد: وقتی میگوییم مکتب فلسفی اصفهان، مقصود مجموعهای از نگرشها، دیدگاهها، کنشها و... است که در آثار هنرمندان و فلاسفه و اهل علم اصفهان ظهور و بروز یافته است. نقطه مشترکی وجود دارد که در تأملات فلسفی تمامی آنان یافتنی است. برآمدن فلسفه اصفهان از متون روایی همان نقطه و فصل مشترک به شمار میآید که نباید آن را دستکم گرفت.
کرباسیزاده در ادامه توضیحاتش دربارۀ مکتب فلسفی اصفهان خاطرنشان کرد: آثار نوشتهشده در مکتب فلسفی اصفهان بهاندازه آثار نوشتهشده در همه نقاط ایران است که بسیار درخور تأمل به حساب میآید. دوسوم حواشی و تعلیقات نگاشته شده بر فلسفه ابنسینا که در تاریخ علم مطرح است به اصفهان تعلق دارد.
این متخصص فلسفه ایران و اسلام اظهار کرد: فیلسوفان اصفهانی نکتههای نغز و نابی را از روایتهای اسلامی استخراج کردند و بسط دادند که اقدامی شایان توجه است. از طرفی، تعارضهایی در بحثهای فلسفی این شهر شکل گرفت که نشاندهنده پویایی و گستردگی بحثهای فلسفی در این دیار است. فلاسفه اصفهان با مهارت تمام به این تعارضات و در دوران صفویه پاسخ دادند.
این پژوهشگر و مدرس فلسفه گفت: ما مدارس مختلفی داشتیم که اختلافاتی بینشان بود و هرکدام در شاخهای رشد کردند. این تنوع فکری و فلسفی نیز در شهر اصفهان درخور اعتناست. شیخ بهایی یکی از شخصیتهای همین دوران صفوی است که در فلسفه درخشید.
او سپس به فعالیت فلسفی شاهان صفوی اشاره و بیان کرد: در فلسفه این عصر نیاز به متون شیعی داشتیم و شاهان صفوی نیز همسو با این نیاز از فلاسفه جهان اسلام دعوت کردند. این را هم باید در نظر داشت که اصفهان فقط صاحب یک مکتب فلسفی نبود، بلکه مکتبی جداگانه در فقه و فقهات نیز داشت. این فقه سرتاسر با معنویت و حکمت سرشته است.
عضو هیئتعلمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان اظهار کرد: در اصفهان هرگز رویکرد اخباری افراطی شکل نگرفت و بین اندیشمندان آن راه نیافت. این مسئله را مدیون مکتب قوی فلسفی اصفهان هستیم. بزرگترین عالمان رجالی نیز در اصفهان ظهور کردند. تمام کتب حدیثی در اصفهان نوشته شده است که پشتوانه این رونق نیز حکومت صفویان بود.
این محقق فلسفه و دین خاطرنشان کرد: شاهان صفوی مروج تفکر عقلی، فلسفه و فرهنگ بودند و خدمات مهمی در این مسیر داشتند. امیدوارم این میراث را قدر بدانیم و از آن پاسداری کنیم. میرفندرسکی، اولین فیلسوف تطبیقی، در همین مملکت صفوی ظهور کرد. این بُعد از زندگی او در جهان اسلام دارای اهمیت بسیاری است. اما چنین مسائلی متأسفانه امروزه دستکم گرفته میشود.
تحقق آرزوی اتحاد دین و فلسفه در اصفهان
کرباسیزاده در پاسخ به این سؤال خبرنگار ایسنا که «سرنوشت مکتب فلسفی اصفهان پس از صفویان چه شد و آیا این رونقی که فرمودید در دورههای دیگر و حتی عصر ما وجود دارد یا خیر؟» گفت: در این نشست تا دوران صفویه بحث شد، اما در دوران پس از آن نیز نشانههای رونق فلسفه در اصفهان بسیار است. در اینجا دوران قاجار و آخوند ملاعلی نوری را مثال میزنم که در اصفهان از ۲۳سالگی و حدود ۷۰ سال تدریس کرد، شمار شاگردانی که تربیت کرد بسیار زیاد است، در دوران فتحعلیشاه شهرت فراوانی یافت و این شاه نیز او را به تهران دعوت کرد تا مدرس مدرسه تازهتأسیس فتحعلیشاه قاجار در مرکز شود.
او در ادامۀ پاسخ خود چنین گفت: این روحانی پاسخ میدهد که من در بین شاگردانم فقط ۴۰۰ مجتهد دارم که نمیتوانم ترکشان کنم و باید اصفهان بمانم. فتحعلیشاه از او میخواهد که یکی از شاگردانش را بهجای خودش به تهران بفرستد. بنابراین، نوری هم ملا زنوزی از نامدارترین شاگردان خود را راهی تهران، پایتخت ایران میکند. از ورود زنوزی به تهران است که مکتب فلسفی این شهر شکل میگیرد. این مکتب فلسفی در ادامه به سبزوار و عتبات و قم هم راه پیدا میکند و هنوز نشانههای پویایی و آثارش را میبینیم.
این مدرس دانشگاه اضافه کرد: اینکه ما الآن مکتب فلسفی اصفهان در شهرمان داریم، سؤالی نیست که بتوان به آسانی پاسخ گفت. در حال حاضر، فلسفه اسلامی ما وضعیتی بسیار پیچیده دارد و اختلافات زیادی در آن ظهور کرده است. اگر بخواهیم بگوییم امروز هم مکتب فلسفی اصفهان بهطور مشخص فعال است یا خیر به بحثها و بررسیهای گستردهتری نیاز دارد، زیرا فلسفه در ایران امروز قلمرو جدیدی یافته است.
انتهای پیام